غزلغزل، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

غزل کوچولو

سفره هفت سین

امروز صبح غزل که از خواب بیدار شد اماده شدیم بریم خونه مامانی غزل.چون بابا  جون سر کارش بود نتونست با ما بیاد ولی قول داده که بعد سال تحویل حتما اول بریم خونه مامانش بعد راهی شیراز بشیم . غزلی هدیه بابا بزرگ مامان بزرگشو بهشون داد و دوتا بلدرچینی که داره رو سپرد دست مامانی تا از شیراز که به امید خدا برگشتیم اونا برگردونه خونه.(دخملی من عاشق حیووناست تا الان هم از مرغ عشق،فنچ،خرگوش،همستر،جوجه رنگی،لاکپشت،خرچنگ وحالاهم بلدرچین نگهداری کرده) وقتی برگشتیم خونه غزل جون تخم مرغهای روی سفره رو نقاشی کرد وبعدش بهم کمک کرد تا سفره هفت سین رو بندازم.چند تا عکسم ازش گرفتم ولی عیدیشو گذاشتم تا باباش هم باشه وموقع سال تحویل عیدیهاشو بهش بدی...
29 اسفند 1389

اخرین روز سال

امروز اخرین روز ساله.من وغزل و بابا ی غزل تقریبا همه کارامونو انجام دادیمو منتظریم که سال جدید با همه خوبیهاش بیاد. ارزو میکنم که تو این سال جدید همه به ارزو هاشون برسن.اونایی که نی نی ندارن یه نی نی خوشمل بیاد تو دلشون ،اونایی که نی نی شون تو دلشونه به سلامتی نی نی شون به دنیا بیاد و اونایی که نی نی دارن نی نی شون سالم و توپول موپول باشه ودر اخر اونایی که هر مشکلی دارن گره از کارشون وا بشه... من وغزل دیشب یه مقدار از کارای سفره هفت سین رو انجام دادیم.الان فقط درست کردن تخم مرغها مونده که اونم هر سال کار غزله  الان خوابه بیدار که شد مشغول این کار میشه.بچم اونقدر خوشحاله وذوق داره که نگو. هم به خاطر سال نو هم اینکه خیلی خوشحا...
29 اسفند 1389

چهارشنبه اخر سال

دیشب عمو مهدی غزل یه اتیش کوچیک برای غزل درست کرد تاغزل درست و حسابی طعم چهارشنبه سوری رو بچشه.غزل جونم حسابی ترسش ریخت و اخراش که اتیش کمتر بود حسابی از روی اتیش پرید . امسال اولین سالی بود که غزل از روی اتیش می پرید البته اول با کمک بابا هوشنگش وبعد تنها پرید .یه اتفاق کوچولو هم افتاد که..... حالا هم میخواد خودش یه کمی از اتفاق دیشب تو وبلاگش بنویسه...... یک روزکه چهارشنبه سوری بود پدربزرگم جفتپا از اتش پرید و پاش لیز خورد. وکافشنش سوخت.من به اوگفتم که یکی دیگه برای شما میخرم و  اورابوسیدم   ...
26 اسفند 1389

سبزه

از وقتی که غزل متوجه شده که سال نو چیه ومردم  برای چی  بهارو جشن میگیرن هر سال موقع عید که میشه برای خودش یه ظرف انتخاب میکنه که سبزه برای خودش سبز کنه. امسال هم یه ظرف از مامان لیلا(مامان بزرگ غزل)گرفت .ظرفش شکل گل بود که به چهار قسمت تقسیم شده،غزل قسمت وسط ظرف که شکل مثلث بود رو گندم ریخت تا سبز شه.سه قسمت دیگه رو هم با چیزایی که داشت به قول خودش تزیین کرد. هرسال موقع ریختن گندم توی ظرف غزل ارزو میکنه.دختر کوچولو من امسال هم مثل سالهای قبل ارزو کرد اولین ارزوش برای باباش بود(به قول باباش دخترها همیشه هوای بابا شونو دارن).دومین ارزوش هم این بود که خاله هنگامه یه نی نی پسر بیاره ،خاله هدیه هم یه نی نی دختر. از این ارزو...
22 اسفند 1389

نقاش کوچولوی من

غزل یه نقاشی از کتاب بخوانیم کشیده.غزل جون خیلی زیبا نقاشی میکشه . بعضی موقعها باورم نمیشه که این نقاشیها کار غزله. اینم نقاشیش از درس چشمه وچراگاه: چند تااز نقاشی هاش رو هم بعد تو وبلاگش میزارم  . بابای غزل عاشقه اینه که دخترش نقاشی رنگ روغن یاد بگیره و به قول باباش نقاش بشه امیدوارم غزل ارزوی باباشو براورده کنه. ...
13 اسفند 1389

غزل وبچگی هاش

غزل جون یه خورده سر حال شده حالا میخواد تو وبلاگش در مورد بچگی هاش بنویسه. یک روز بابام مای بی بی مرا عوز کرد. وقتی مامانم از خرید امد بابام گفت:غزل کوچولو جیش کرد منم مای بی بیشو عوز کردم. غزل اینبار ۱ غلط املایی داشت .تا بقیه حروفها رو هم یاد بگیره انشاالله دیگه درست مینویسه. ...
12 اسفند 1389

غزل خانم مریض شده

امروز دو روزه که غزل جونم مریض شده .اصلا غذا نمیخوره وتهوع داره. دکترش دیروز به غزل سرم داد.موقع زدن سرم نی نی من کلی گریه کرد البته بیشتر مواقع خیلی شجاعه مثلا امسال موقع مدرسه ۲تا واکسن باهم زد جیکش در نیومد بچم ولی خوب بچه ست دیگه ترسیده بود . امروز دکترش دستور بستری براش نوشت گفت اگه تا بعدازظهر چیزی نخورد باید بستری شه. خیلی نگرانم  تورو خدا دعا کنین حالش خوبشه اصلا دوست نداره بره بیمارستان از همتون ممنونم. ...
12 اسفند 1389

بادکنک الکتریکی

دیروز (جمعه)تولد غزل بود.قبل از تولد من و غزل و خاله غزل باهم اتاق و تزیین میکردیم. غزل با خالش بادکنکهارو باد میکردن .بادکنکهای متالیک بیشتر بودن .غزل مشغول باد کردن بادکنکها بود که به خالش گفت:هدیه من دارم از این بادکنکهای الکتریکی(متالیک) باد میکنم.خیلی با مزه گفت . خیلی به غزل ودوستاش خوش گذشت. کلی رقصیدن وبازی کردن.کادوهای خوشگلی هم گرفت. از من وباباش هم یه عروسک خیلی خوشگل گرفت . بعد عکساش رو هم میزارم.تابعد...................................... ...
2 اسفند 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل کوچولو می باشد